میخوام از پسرم بگم....

خدا جون پسرم داره بزرگ میشه.... باورم نمیشه 14 ماه از عمرش گذشته باشه..

 اینکه مامان مامان بگه تا به دادش برسم... مگه مبشه یه کوچولوی 14 ماهه به این راحتی بدون حرف زدن بتونه منظورشو به ما بفهمونه و خواسته هاشو مطرح کنه...

وقتی دلش تاب بازی میخواد میره بند تابش و بر میداره میندازه دور مچش و (از اونجایی که هنوز کامل راه نمیره ) به همون حالت چهار دست و پایی کشون کشون میاره تا براش وصلش کنم..

 وقتی از راه میایم تو کلیدامو میخواد تا درو واسم باز کنه

 خیلییی دلش میخواد با اطو بازی کنه امااااا..... حتی دست به در کمدی که اطو توشه هم با احتیاط میزنه و نگا نگا میکنه تا بهش بگم جییییز

صبح که از خواب بیدار میشه(طبق معمول روزهای تعطیل زودتز از همه)میاد دور تختمون و بابا و مامانو غرق بوس میکنه. انقدر جلب توجه میکنه که از خواب بیدلر شیم اگه من بیدار نشم میاد مزه هامون و میکشه بالا تا چشامو وا کنم...الهی قربونش بشم!!

امان از اون زمونی که منو ببینه و دلش شیر بخواد ... واااای که چقدر تو لوسی آئین!!

 و وای از اون زمانیکه دلش نخواد غذا بخوره >چنان دهنشو سفت میبنده که هیشکی نمیتونه باز کنه....چقدر غذا نخوردنت مامانو ناراحت میکنه گل من.

ننبل ننبلا کیه؟؟؟ معلومه که آیینه... 14 ماهش شده هنوز چهار قدم که برمیداره تا به مبل بغلی برسه فکر میکنه چه شاهکااااری کرده ... تازه دندوناشم هنوز 6 تاست

 ولی حسابی بلبل زبونه.: ببیی میگه ب ب ..... جارو برقی میگه بوووووو خرسی میگه خخخخخخ( ولی بیصدا) ماشین میگه ا ا ا ا ا از وقتی هم که مهد کودک میره دم به دیقه منو دعوا میکنه اه اه... برای اشاره به همه چی میگه جییییییییی!

خلاصه ( هر چی بگم کم گفتم) همه اینا یعنی داره بزرگ میشه بی صبرانه در ارزوی روزیم که زبون وا کنه و حرف بزنه

 آخر کلام اینکه متشکرم خدا جون دوست دارم به هر بهونه ای ازت تشکر کنم نه زبانا" با تمام وجود مطمئنم میدونی که بند بند وجودحقیرم عاشق توست....چون تو هستی من هیچ وهیچ و هیچ نگران آیندش نیستم.. خودت میدونی و خودت!